مدتها از زمانی که علی به خانه ی محمد آمد، می گذشت. رفتار زشت مردم مدینه محمد را بسیار ناراحت می کرد. مردم مکه بت می پرستیدند، به یکدیگر ظلم و ستم می کردند، با فقیران رفتار بسیار بدی داشتند و کارهای بسیار زشت دیگری انجام می دادند.
سال ها از زمانیکه محمد برای اولین بار به غار رفته بود می گذشت، اما او همچنان در حالیکه چهل سال داشت به غار حراء می رفت.
آن شب بیست و هشتمین شب از ماه رجب بود، محمد وارد غار شد. اما آن شب با سایر شبها فرق می کرد. ناگهان آسمان درخشید، نوری خیره کننده به محمد نزدیک شد. محمد با دقت به ان نور نگاه کرد.آن نور فرشته ای بود از جانب خداوند، فرشته ای به نام جبرئیل. محمد بسیار تعجب کرده بود. فرشته ای در غار؟! پس از چند لحظه فرشته گفت: بخوان ای محمد. محمد در حالیکه می لرزید گفت: چه بخوانم؟ چگونه بخوانم؟ من که خواندن نمی دانم. اما فرشته باز هم گفت: بخوان به نام پروردگارت که آفرید، آفرید انسان را...بخوان ای محمد.
هنگامیکه فرشته رفت و دیگر صدای او شنیده نشد محمد با سرعت از کوه پایین آمد و به سوی خانه رفت. پس از گذشت مدتی در حالیکه محمد آرام شده بود، فرشته نزد او آمد و گفت: ای محمد تو از جانب خداوند انتخاب شده ای تا مردم را ازبت پرستی باز داری و به سوی خداون یگانه هدایت کنی. از آن روز وظیفه ی سنگین محمد(ص) شروع شد، وظیفه ی سنگین پیامبری. حضرت محمد باید با مردم صحبت می کرد آنها را هدایت می کرد، اما صحبت با مردمی که عمر خود را در نادانی به سربرده بودند کاری بسیار دشوار بود.
به همین دلیل پیامبر تصمیم گرفت دعوتش به سوی خداوند را پنهانی شروع کند. ابتدا خانواده اش را به اسلام دعوت کرد. خدیچه، همسر وفادارش اولین زنی بود که پیامبری محمد را پذیرفت و اسلام آورد. از میان مردان نیز علی اولین نفر بود. علی پسرعموی پیامبر که در آن زمان ده سال بیشتر نداشت.
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: داستان پیامبران ، ،
برچسبها: