مثل زائوها از جایم تکان نخوردم ، چون شلوار کوتاه پایم بود
- خواهش میکنم!میتونم برم تو اتاق ببینمش
- بله ، خواهش میکنم بفرمایین
نیم خیز شدم و ادای احترام کردم .بلوز اسپرت شطرنجی با شلوار لی آبی روشن پوشیده بود که دلم ضعف رفت . سلام ، خیلی خوش اومدین
- سلام خانم خانما!چی شده؟ این چه رنگ و روییه؟ چقدر لاغر شدی گیتی؟
- آه شما منو گرفت
لبه تختم نشست وگفت: من آه نکشیدم ، افسوس خوردم ، اونم شش هفت روز
- منم خیلی دلم براتون تنگ شده بود. تازه فهمیدم که چقدر بهتون وابسته ام. و سرفه
- بد جور سرفه میکنی گیتی
- تازه، خوب شدم .عقب تر بشینید . میترسم بگیرین
- حاضرم درد و بلاهات بیفته به جون من. خدا لعنت کنه الناز و المیرا رو که من رو برداشتند به زور بردند شمال
- خدا نکنه! اونها شما رو به زور نبردن شما خودت بخاطر قول و قرار رفتی.
- خب چه خبرها؟ این هفته چی کار کردی ، کجا بودی؟
- استراحت، دلتنگی ، سفر
- سفر؟!
- با گیسو دو روزی رفتیم شیراز .جاتون خالی
- رفتین شیراز؟ تو که مرخصی میخواستی استراحت کنی ! دستتون درد نکنه گیسو خانم، زحمت نکشین
- اختیار دارین
- خب رفتیم پدرم رو......... و به گیسو که برایم آبمیوه گذاشت نگاه کردم .با ابرو علامت داد .تازه یادم افتاد .گفتم: رفتیم سرخاک خونواده م. یادی از خاطرات تلخ و شیرین کردیم
- چی شد افتخار دادین به کلبه محقر ما بیاین؟
- شما به این خونه شیک و پیک و بزرگ می گین کلبه محقر؟ بفرمایین قصر محبت!
- ممنونم .چشمهاتون قشنگ می بینه
- خب، گیسو خانم ما همیشه احوالتون رو از گیتی خانم می پرسیم .سعادت نداشتیم شما رو زیارت کنیم
- اختیار دارین .من هم همینطور .ذکر خیرتون اینجا زیاده .فقط این گله رو ازتون دارم که خواهرم رو کم می بینم مهندس متین
- به! تازه ما می خوایم شبانه روزی او رو نگه داریم ، گیسو خانم. شما رو هم می بریم پیش خودمون
- گیتی جان زحمت می ده کافیه و روی صندلی میز آرایش نشست
- رحمت آورده تو اون خونه ، زحمت چیه؟
- ممنونم
- خب ، گیسو خانم. شما در رشته زبان انگلیسی تحصیل کردین ، درسته ؟
- بله
- می تونین خوب صحبت کنین؟
- تا حدودی، ولی نه خیلی عالی .شاید اگه تو محیطی باشم که مجبور باشم صحبت کنم ، راه بیفتم
- به تایپهم واردین؟ فارسی و لاتین؟
- بله فارسی رو کامل مسلطم ، ولی لاتین رو باید کار کنم .نوزده ساله بودم کلاسش رو رفتم
- خب، پس تو شرکت ما استخدام شدین .از روز یکشنبه منتظر تونیم
- ممنون قابل دونستین اما......... و به من نگاه کرد؟
- اما چی؟ به گیتی نگاه می کنین که اجازه بگیرین .اجازه گیتی هم دست منه
- بله، من که مثلا در استخدام شما هستم اجازه م دست شماست، ولی اجازه گیسو دست منه
- لابد بخاطر همون هفت هشت دقیقه
زدیم زیر خنده و دوباره افتادم به سرفه
- تو که اونجا موندگاری.پس دیگه چرا خواهرت رو خونه نشین می کنی؟
- موضوع همینه که دایمی نیستم
- چیه از ما خسته شدی یا از تجملات
- تا همسرتون بیرونم نکرده، خودم بیام بیرون بهتره
- فعلا که مجردم .به فرض هم شما دایمی نباشی ؟ چه ربطی به گیسو خانم داره؟
- فکر میکنم الناز خانم تا توی شرکت و کارخونه هم سایه ما رو با تیر بزنه
- یعنی انقدر من ساده و ابلهم؟
- دور از جون! ایشون خیلی زرنگند
- گیتی بس کن تو رو خدا، اونجا الناز اینجا الناز، شمال الناز،ما میخوایم یه نفر رو استخدام کنیم .چرا الناز رو میکشی وسط؟
- خب پرسیدین دلیلش رو گفتم .حالا شربتتون رو میل کنین. عصبانی نشین
- ممنون
- من حرفی ندارم ، گیسو رو استخدام کنین ، ولی به یک شرط
- چه شرطی؟
- اول بگید قبول می کنین یا نه
- آخه من که نمی دونم چی میخوای. شاید گفتی خودمو بکشم
- نه، مطمئن باشین به نفعتونه
- خب، چون بهت ایمان دارم قبوله .هر چی باشه رو چشمم
- باید قول بدین سیگار رو ترک کنین
با تعجب به چشمهایم چشم دوخت . می تونین دو سه روز هم فکر کنین از حالا تا روز یکشنبه که گیسو بیاد وقت دارین
- گیتی من سیگار به جونم بنده .این چه انتظاریه که تو داری؟!
- مجبورتون که نکردم .خب سیگار رو انتخاب کنین .گیسو هم تو خونه س. ما ناراحت نمیشیم. هیچ رودربایستی نکنین!
- توقع نداری که یه دفعه بذارمش کنار؟
- نه،کم کم بذارین کنار .ولی بشرطی که از کنار برندارین بکشین ها!
- روزی چندتا اجازه دارم بکشم خانم دکتر؟
- هفته اول روزی چهارتا، هفته دوم روزی سه تا، هفته سوم روزی دوتا ، هفته چهارم روزی یکی و هفته پنجم دیگه سیگار دستتون نبینم .البته اگه پیشتون بودم .نبودم هم باید سر قولتون بمونین
- اگه بری که روزی ده تا پاکت سیگار میکشم
- میل خودتونه
- میخوام استخدام کنم،التماس باید بکنم ، ناز بکشم ،شکنجه هم بشم؟
- خب اینها دلیلش خوبی ومهربونی شماست
- اینها همه دلیلش خوبی ومهربونی توئه فرشته مهربون گیسو خانم! تو رو خدا انقدر زحمت نکشین
- زحمتی نیست ، بجای دود سیگار میوه بخورین
- من نمی دونم حالا چه اصراری یه که برادرتو صحیح و سالم بفرستی خونه بخت گیتی خانم؟
- سلامتی شما برام مهمه، حالا هرجا که باشین و هرکس رو که دوست داشته باشین
- ممنونم .چقدر سرخ شدی ، تب داری؟ و دستش را روی پیشانی ام گذاشت و گفت: آره تب داری، دراز بکش گیتی جان، چرا نشستی
- راحتم .از بس خوابیدم خسته شدم .چقدر خوب کردین اومدین .انتظار هر کسی رو داشتم جز شما
- پس تکیه بده گیتی . و بالش را عقب کشید تا پشتم بگذارد که ای کاش نمی کشید .چه آبرو ریزی بزرگی ! چون روبالشی و عکسش را دید .کمی مکث کرد .نگاهی به من کرد و لبخند زد .بعد سینه ای صاف کرد .از خجالتم مردم . گیسو از خجالت بلند شد، رفت بیرون .فکر کنم مثل لبو قرمز شده بودم آنقدر لبم را گزیدم که طعم شور خون را احساس کردم .در چشمهایم خیره شد .قاب عکس را برداشت و گفت: پس بنده خدا اینه ؟ ای، بدک نیست ، ولی خودت چیز دیگه ای هستی . اینم روبالشی بنده خدا که از دیشب داره دنبالش می گرده بدبخت . گفتم چه دزد خوب ومنصفی بوده که فقط عکس و روبالشی ام رو برده .برم پابوسش .
سرم را پایین انداختم وگفتم: ببخشید، بی اجازه اینا رو برداشتم .یه هفته دوری از شما برام سخت بود. اینها رو آوردم که اقلا به این وسیله برادرم رو کنارم احساس کنم
آن نگاه جز نگاه عاشقانه نبود .بعد گفت: کاش منم یه یادگاری از خواهرم میبردم .خیلی بهم سخت گذشت .به عقلم نرسیده بود
· اگه دلتون تنگ میشد حتما می بردین .خواهرتونو دوست ندارین
· یعنی دلم تنگ نشده؟ یعنی تو رو دوست ندارم ؟
سکوت کردم و سرم را پایین انداختم . با انگشتش چانه ام را بالا آورد و در چشمهایم خیره شد و گفت : بخدا دوستت دارم گیتی. انقدر که فکرشم نمی کنی.
- ممنونم .خواهرتون هم شما رو بی نهایت دوست داره . اوایل بخاطر اینکه وجود شما برای مادرتون حیاتی بود . ولی حالا بخاطر خودتون.........
گفت : نمی دونی شمال چه حالی داشتم گیتی، نمی دونی! شرمنده م که ازت خداحافظی نکردم .هزار بار به خودم ناسزا گفتم که چرا یه بار دیگه نیومدم ببینمت .
- شما هم سرما می خورین ها .اونوقت غصه هام زیادتر میشه .برید عقبتر بشینید .
- اقلا یه چیزی از تو خواهر مهربون عایدمون بشه. پس فردا شوهر میکنی، داغت رو به دلم می ذاری .ویروس سرما خوردگیت رو هم به من روا نداری؟
با اینکه غم دنیا به دلم نشست ولی خندیدم .نمی دانم تا حالا برای کسی پیش آمده که هزار درد و غصه در دلش باشد ولی بخندد .در دل گریه کند و از لب بخندد؟ نقاشی اش را که حتما دیده اید ، همان تابلوی معروف لبخند ژکوند.
- خب دیگه بهتره آماده شی بریم .اومدم ببرمت
- ممنون، من حالم خوب نیست .کاری هم ازم برنمیاد. دو سه روز دیگه مرخصی میخوام
- شما تا آخر عمر استراحت کن، ولی در منزل ما ، در جوار بنده .می دونی که به شوق تو میام خونه ، نازنین خانم!
- انقدر منو خجالت ندین .انقدر هم وابسته نباشین ، من نگرانم
- نگران نباش ، بلند شو گیتی! بلند شو بریم میخوام مامان رو غافلگیر کنم
- خبر نداره اینجا اومدین؟
- نه
- باور کن حالم خوب نیست .اونجا مرتب باید از پله های غرور بالا پایین برم و با پرستیژ رفتار کنم .با استخون دردم جور در نمیاد
- شما فقط تو اتاقتون استراحت بفرمایین .اگر ما خواستیم سرمیز شام یا وقت ناهار و صبحونه شما رو زیارت کنیم، به گیسو خانم نگاه می کنیم .کی باورش میشه گیتی گیسوئه ، گیسو گیتیه .گیسو خانم؟
گیسو آمد وگفت: بله مهندس.
- حاضر شید بریم
- گیتی رو ببرین مهندس .من همین جا هستم .ممنونم
- گیتی به گیسو نگفتی وقتی منصور چیزی بخواد ، نه سرش نمیشه
- من چیزی نگفتم .خودش عکستون که دید فهمید چه جذبه ای دارین
صدای خنده اش در اتاق پیچید
- مهندس آخه مزاحمته ، من بیمارم ، بی فایده م
- گیتی بلند شو، حوصله ندارم ها
- گیسو، بی زحمت لباس و داروهام رو بردار .خودت هم حاضر شو بریم
- تعارف نمیکنم ، ایشاءا... یه دفعه دیگه میام
- نمیشه همین حالا باید بیایین.یکشنبه هم با هم می ریم شرکت
- من ناهار درست کردم ، اقلا ناهار بخوریم بریم .نیمساعت دیگه آماده س
- ببینید مثل من بی تعارف باشین .باشه ناهر میخوریم می ریم .چون حیفه ، می مونه فاسد میشه
- کاش مادرجون رو هم می آوردین
- حالا مرافعه ها مونده .باید جواب پس بدم که چرا تنها اومدم
- به مادر خبر نمی دین ناهار اینجا هستین ؟ نگران نشن
- آخه میخوام غافلگیرش کنم .با دیدن شما جا میخوره
- خب به ثریا خانم بگین منزل دوستتون هستین و ناهار نمی رین .من می دونم مادر نگران می شن
- چشم خانم پرستار ،اون تلفن رو بده به من ببینم
منصور شماره گرفت و گفت: خدا کنه مادر برنداره
ثریا بود که گ.شی را برداشت و به او خبر داد که الناز سراغش را گرفته . گوشی را که گذاشت ، گفت : من نمی دونم این الناز از جون من چی میخواد .
- خودتونو
- خب خودم رو بهش می دم ببینم باز هم حررف داره .اّه !
باز چنگال در قلبم فرو کرد .چه جالی شدم و چه دردی کشیدم ، بماند
تلفن را سرجایش گذاشتم و گفتم : ببخشید، اشکالی نداره کمی دراز بکشم؟
- نه عزیزم ، بخواب ، من که از اول گفتم
کمی در بالشم فرو رفتم و گفتم : خب برام از شمال تعریف کنین .چطور گذشت؟
- در ماتم و غم
- الناز که بود ، شما دیگه چی میخواستین ؟
- تو رو ! جا خوردم
- منظورتون چیه؟
- الناز رو میخوام که برام وارث بیاره ، ولی دوست دارم تو در کنارم باشی که باهات حرف بزنم
خدایا ! کاش بجای آمپول پنی سیلین به من آمپول هوا می زدن که از این درد راحت بشم. گریه ام گرفته بود ولی مگر میشد گریه کنم؟ نامرد پست فطرت! میخوای هم النازو بدبخت کنی هم منو؟
- چی شده گیتی ؟ اتفاقی افتاده؟
- نه ، یه دفعه قلبم از حال رفت .مال این آمپولاس
- آبمیوه تو هم که نخوردی دختر.بگیر بخور ببینم .اندازه گنجیشک آب وغذا میخوره ! درستت میکنم
تو داری منو میکشی! داری منو از بین میبری! اونوقت میگی درستت میکنم، قاتل!
کمی آبمیوه خوردم و گفتم : خب میگفتین
- اونا نظرشون اینه که تو ما رو جادو کردی .حالا راست می گن؟ چشم سوسمار دادی خوردیم یا مدفوع کفتار ؟
- لنگ سوسک و پاچه مورچه، کمی هم ادرار الاغ .البته با عرض معذرت
چنان بلند زدیم زیر خنده که گیسو از داخل آشپزخانه گفت: چه خبره تنها تنها؟ صبر کنین منم بیام آخه. منو کردین آشپزباشی ، خودتون گل می گین گل می شنوین؟گیتی بسه دیگه هرچی استراحت کردی،بلند شو بیا میزو بچین
باز خندیدم .گفتم: آخ ، آخ گیسو .درجه تب رو بیار که سوختم . خودت می دونی چرا.
هر سه زدیم زیر خنده .منصور گفت : گیسو خانم، گیتی داره جادوگری میکنه، منم دارم میخورم
- پس منم الان میام نعش کشی کنم
باز صدای خنده بلند شد
- چه خبر از الهه ناز؟ دلم برای شنیدنش یه ذره شده
- اله نازم حالش بد نیست ، تو شمال باهاش صفا میکردم
- یعنی با الناز خانم؟
جوابی نداد .سیبی برداشت از وسط دو نیم کرد و گفت : این گیسوئه ، این گیتی .خیلی شبیه اید .بیا بخور .گیتی جان گیسو مال تو، گیتی مال من . و گازی از نیمه سیب زد .
- ممنونم . و نیمه سیب را گرفتم . .یک گاز زدم و فریاد کشیدم : گیسو خوردمت! خیلی خوشمزه ای
- مطمئنم فردا ما باید بیایم عیادت شما
- عیب نداره، اونهم از شما برای ما غنیمته ، خانم خانما
- ببخشید بریم تو سالن مهندس
- تو باید استراحت کنی ، همنی جا خوبه. بعد دستم را در دستش گرفت و ادامه داد: وقتی کنار تو هستم هیچی نمیخوام گیتی
- منم همینطور مهندس، موندم وقتی ازدواج کنین چه خاکی بر سرم کنم
- برای اونم یه فکر میکنیم.این عکس خونواده ته؟
- آره مامانم، بابام و برادرم.اون دوتا نیمه سیب هم که معرف حضور هستن
- چه مامان خوشگلی داشتی ، خدا رحمتش کنه
- همیچنین پدر شما رو
- برادرت هم خوش قیافه بوده، چه تیپی داشته خدابیامرز .به پدرت هم شباهت داشته
- شاید بخاطر همینه که اونو در وجود شما می بینم .البته انشاءا... هرچی خاک اونه عمر شما باشه
- نگاهم کرد و لبخند زد و بعد گفت: پدرت منو یاد پدرم می ندازه .همنیطور جدی و خوش تیپ بود .روحش شاد .خدا رحمتش کنه . دوتا خانم حسابی تحویل جامعه داده ور فته
- ممنونم
عکس را سر جایش گذاشت و گفت: هر چی خدا بخواد همون میشه .با اینکه خیلی برای مرگ پدر و مادر و برادرت متاسفم ، اما گاهی فکر میکنم اگه اونا بودن شاید من و تو هیچوقت با هم آشنا نمی شدیم
- بله ، شاید مصلحت بر این بوده .خودمم گاهی به این نتیجه می رسم
- اتاقت رو خودت چیدی؟
- اگه بده گیسو چیده ، اگه خوبه من چیدم
- عالیه خیلی با سلیقه ای، همه چیز سبزه ، مثل خودت سبز و باطراوت
- اگه عالیه پس هر دو چیدیم .شما بفرمایین تو سالن تا منم لباسم رو عوض کنم
- باشه عزیزم و بلند شد
- راستی تیپ اسپرت خیلی بهتون میاد .تا حالا ندیده بودم اینطوری لباس بپوشین .همه ش با کت و شلوار و کراوات شما رو دیدم
- کجاش رو دیدی..... نمیخوای کمکت کنم؟ سرت گیج نره
- نه ممنون
با لبخند از اتاق بیرون رفت و سرگرم صحبت با گیسو شد .بلوز شلوار مشکی پوشیدم ، چون احساس میکردم واقعا عزادارم . آن جمله منصور را هنوز فراموش نکرده بودم .غمی بر دلم سنگینی میکرد که از آهن سنگین تر بود. موهایم را بافتم و از اتاق بیرون آمدم و وارد سالن شدم و رو به روی منصور نشستم
- عیده ، چرا سیاه پوشیدی گیتی؟
- آخه میگن سیزده به در نحسه . ما جلو جلو رفتیم پیشواز
- از دست تو حاضر جواب ، ولی بهت میاد
- ممنون
- هنرمند این خونه کیه؟ و به پیانو اشاره کرد
- این مال برادرم بود .مهارت خاصی داشت .گیسو هم وارده
- آفرین .گیسو خانم، آشپزی را رها کنین به ما افتخار بدین ، بنوازین
- من خوب نمی زنم
- شما بزنین ما نظر می دیم
- بزن گیسو جان!
- آخه........
- آخه نداره.منصور غریبه نیست .اگه بد بزنی مسخره ت نمیکنه
گیسو پشت پیانو نشست و یک آهنگ قشنگ معروف را نواخت .گیسو مهارت خاصی داشت .منصور کف طولانی زد و گفت: واقعا مرحبا،احسنت، خیلی هنرمندین
· ممنونم،اینهم به افتخار مهندس
· لطف کردین.دیگه نمی زنین؟ بقول معروف دوباره! دوباره!
· بعد از ناهار میزنم .الان گشنمه ، دستهام میلرزه مهندس
صدای خنده بلند شد .
ناهار را صرف کردیم و ساعت چهار بعد از ظهر آماده حرکت شدیم .بین راه منصور پرسید : تزریق آمپولت چه ساعتی یه گیتی جان؟
- شش بعدازظهر
- می برمت درمانگاه
- ممنون
به جلوی عمارت رسیدیم .آقا نبی با صدای بوق در را باز کرد و تا ما را دید با ناباوری نگاهی به ما انداخت و گفت: سلام خوش اومدین. کدوم یکی گیتی خانمه؟
منصور گفت: حدس بزن آقا نبی
- والـله فکر کنم گیتی خانم شما باشین که جلو نشستین و رنگ وروتون کمی پریده س .درسته؟
- بله درست حدس زدین آقا نبی. حالتون خوبه؟
- الحمدالـله، کسالت هنوز برطرف نشده؟
- نه متاسفانه.
- شما خوبین گیسو خانم؟
- الحمدالـله.
- ما همیشه از زری و گیتی خانم حال شما رو می پرسیم
- ما هم همینطور .به زری خانم زیاد زحمت می دیم.
- اختیار دارین .زری شما رو خیلی دوست داره ، یعنی همه ما .گیتی خانم انقدر به ما محبت کردن که وقتی تو این خونه نیستن انگاز این خونه ستون نداره
منصور به کنایه گفت : آقا نبی، پس ما هیچی دیگه ؟ دستتون درد نکنه!
- اختیاردارین آقا، شما که رکن اصلی هستین . ولی گیتی خانم ستون شادی و جنب و جوش این خونه س
- حق با شماس آقا نبی. ما هم به این مهم رسیدیم
- بفرمایین
- راستی، مرتضی ماشین رو برد سرویس؟
- بله آقا، نیمساعت پیش برد
- باشه ممنون و گاز را گرفت و وارد منزل شد .جلوی ساختمان ایستاد و گفت: تو با اهل این خونه چکار کردی که یه لحظه طاقت دوریت رو ندارن . دیگه آقا نبی که بناله وای بحال ما!
خندیدیم .از ماشین پیاده شدیم .از فشار تب و درد استخوان توان ایستادن نداشتم .سریع وارد منزل شدم.
- سلام ثریا خانم
- به به! سلام، خیلی خوش اومدین
- نمی بوسمتون، سرما خوردم
- پس شما گیتی خانمید! الـله اکبر باورم نمیشه ، خوش اومدین گیسو خانم!
روبوسی کرد و گفت: من دلم براتون خیلی تنگ شده بود. باید شما را ببوسم.حاضرم سرما بخورم
- چقدر هم داغین!
منصور به شوخی گفت : ما هم حاضریم از این سرماها بخوریم
همه خندیدند
- مادر کجاست ثریا؟
- بالا، الان می رم بهشون اطلاع می دم. یادم باشه بگم لباس سیاهه گیتی خانمه، لباس سفیده گیسو خانم
داخل سالن آمدیم و نشستیم .گیسو نگاهی به آنهمه زرق وبرق انداخت و خیلی زود به آن بی توجه شد. انگار نه انگار! نمی دانم جد وآبادش قصر نشین بودند یا خودش.دختره چشم سفید.
- خونه مون منور شد.
- ممنون
ثریا در حالیکه از پله ها پایین می آمد گفت: الان میان. نمی دونین چقدر خوشحال شدن
- ثریا به صفورا بگو یه اتاق برای گیسو خانم آماده کنه
- چشم اقا
- نه آقای مهندس، من تو اتاق گیتی راحت ترم. ما عادت داریم پیش هم باشیم
- در هر صورت تعارف نکینی .اینجا منزل خودتونه
- سپاسگزارم
صفورا جلو آمد و روبوسی و حال و احوال کرد
- به به! به به!خونه روشن شده بخدا.دوتا دختر خوشگل و مهربون قدم رنجه کردن.خیلی کار خوبی کردین
- سلام مادرجون!
- سلام خانم متین
- سلام،سلام، عزیزم
- منو نبوسین، شما هم سرما می خورین ها!
- عیب نداره،بذار عقده این هفته رو خالی کنم
- منصور اگه تو عمرت یه کار خوب برای مادرت کردی همین بود، بخدا.
- دست شما درد نکنه مامان جان، ما که صبح تا شب در خدمت شماییم
- دیگه تنها تنها می ری خونه گیتی .یادم باشه چشمات رو از کاسه در بیارم
صدای خنده بلند شد. مادر کنار گیسو نشست .منصور طبق عادت از جیبش پاکت سیگار را بیرون آورد و با چند ضربه یک عدد سیگار بیرون کشید . آن را کنار لبش گذاشت و تا آمد فندک بزند سینه ای صاف کردم. متوجهم شد .ابرویی بالا انداختم و نگاهش کردم. منصور لبخند زد .سیگار را از روی لبش برداشت ، در پاکت گذاشت و گفت: ترک عادت موجب مرضه
- شما دوتا سیگار دیگه می تونین بکشین ، چون تا الان دوتا کشیدین
- باشه یکی بعد از شام می کشم .یکی آخر شب . ولی از حالا بگم باید بد اخلاقی بنده رو تحمل بفرمایینها، چون ترک اعتیاد شاید هم احتیاج به تخت و طناب داشته باشه.
زدیم زیر خنده .
- این منصور مگه از تو حساب ببره گیتی، ما که حریفش نیستیم
- ایشون به من لطف دارند و برای حرفم احترام قائلن . وگرنه صاحب اختیارند مادرجان
- ممنون، ولی حساب میبرم والـله ، چون اگه نبرم بعدش باید بیام منت کشی ، حوصله ش رو ندارم
- خب چی کار کردین این هفته؟
- جاتون خالی، دو روز رفتیم شیراز
- باریکلا! کاش ما هم با شما اومده بودیم
- انشاءا... سفر بعدی
- گیسو جان ، خیلی دلم میخواست ببینمت عزیزم.ماشاءا... در زیبایی و وقار از خواهرت چیزی کم نداری
- ممنونم، لطف دارین
ثریا با سینی چای وارد شد و پذیرایی کرد.منصور گفت: ثریا برای گیتی خانم آبمیوه بیار
- بله آقا الساعه
منصور بلند شد ضبط را روشن کرد .موسیقی آرامی در فضا پخش شد .بعد کنار من نشست و گفت: ببینم تبت پایین اومده یا نه. و دست به پیشانیم گذاشت . یه کم پایین اومده، ولی نه زیاد .میخوای بلند شو برو استراحت کن تا ساعت شش که می ریم درمونگاه
- ثریا برای گیتی جان شام مناسبی تهیه کن، باید پرهیز کنه
- بله آقا، براشون ماهیچه درست میکنم
- لازم نیس ثریا خانم، کمی سوپ میخورم
- سوپ چیه ، تو باید خودت رو بسپاری دست من . یعنی چه هیچی نمیخوری؟
- میخواین بدهیکل بشم و یه سوژه دیگه هم دست خاطرخواهاتون بدم
- جا داری ، نگران نباش
ثریا نگاه معنی داری به من کرد و لبخند زد و رفت .مدتی بعد منصور نگاهی به ساعتش کرد و گفت: خب ساعت نزدیک ششه گیتی جان، وقت تزریقته .بلند شو بریم
مادر گفت : اتفاقا قراره دکتر سپهر نیا برای دیدنم بیاد .شش ونیم _ هفت میاد میشه اون آمپولت رو بزنه عزیزم
- نه مامان، می ریم درمونگاه
- دکتر میاد تو خونه، تو میخوای ببریش درمونگاه پسرم ؟
- اگه دکتر سپهرنیا زن بود هیچ مانعی نداشت
به گیسو نگاه کردم . به هم لبخند زدیم .گیسو ابرویی بالا انداخت .
- غیرتی شدی منصور جان، چی شده؟
- وقتی زن هست، چرا مرد
- ببینم ، اونوقت دکتر سپهر نیا برای من آمپول بزنه مشکلی نیست؟
- نه، مسئله ای نیست مامان
همه خندیدند
- چه بی غیرت! به بابات بگم کلاهش رو بالاتر بذاره!
زدیم زیر خنده
- این اداها چیه در میاری مامان جان؟ دکتر به آدم محرمه!
- مامان جان گفتم می برمش درمونگاه یعنی میبرم ، چه اصراری یه دکتر سپهرنیا برای گیتی آمپول بزنه ؟ مطمئنم تا آمپول رو بزنه من پاکت سیگار رو تموم کردم .اونوقت نمیتونم جواب گیتی رو بدم
آنقدر خندیدیم که به سرفه افتادم .منصور لیوان آبمیوه را دستم داد و گفت: بخور گیتی جان، تا سپهرنیا نیامده بریم
مادر نگاهی عاشقانه و معنا دار به من و منصور کرد، بعد به گیسو نگاه کرد و سر تکان داد .برای اولین بار بود که احساسی به آن قشنگی داشتم .منصور نسبت به من تعصب داشت و این نشانه توجه و علاقه بیش از حد بود، حالا به چه منظور ، خدا عالم بود. خلاصه با منصور به درمانگاه رفتیم و برگشتیم. بعد با گیسو برای استراحت به اتاقم رفتیم .گیسو چرخی در اتاق زد و کنار پنجره رفت و گفت: من فکر میکردم تو دیوونه منصوری . اونکه دیوونه تره گیتی.
- خدا از دهنت بشنوه گیسو، ولی اینها همه قدردانی یه. او منو خواهر خودش می دونه .امروز می دونی چی می گفت؟ می گفت من الناز رو میخوام بگیرم که برام وارث بیاره ، ولی تو رو دوست دارم تا کنارم باشی و باهات حرف بزنم
- زده به سرش؟
- نمی دونم
- تو باید کلک بزنی و دست پیش بگیری
- چیکار کنم؟
- یه روز خیلی جدی بساطت رو جمع کن. بگو میخوام برم. بگو قصد ازدواج دارم .ببین چیکار میکنه .آخه اینکه نمیشه مدام با اعصاب تو بازی کنه.
- خب معلومه ، التماس میکنه که نرو ، بهت وابسته م ، ترکم نکن ، زانوهام سست میشه ، ولی بازم خواستگاری نمیکنه .اون النازو برای ازدواج میخواد، منو برای هم صحبتی .هفته پیش وقتی مادر صحبت فرهان رو وسط کشید گفت خواهرم رو شوهر نمی دم
- تو بگو من میخوامش .باید در مقابل عمل انجام شده قرارش بدی تا ازش اقرار بگیری وگرنه کلاهت پس معرکه س. اون داره تو رو بازی می ده. اون عشق رو محدود به همین روابط می دونه . فکر میکنه اگر تو رو بگیره علاقه تون به هم کم میشه .از طرفی نوازشت میکنه ، از طرفی میگه خواهرمی. یعنی ؟ می دونی گیتی، منصور آرزوی هر دختریه، بجنب ، حیفه!
- اینطوری نمیخوام .دوست دارم خودش ازم بخواد
- نمی دونم چرا حس بدی دارم گیتی .نگرانم .اگه دیوونه باشه ، اگه بازیت بده، اگه ازدواج کنه ، اگه مسخره ت کرده باشه، اگه قصد سوء استفاده داشته باشه ، من می دونم چه حالی میشی. گیتی من فقط تو این دنیا تو رو دارم. پدر آدم سالمی نیست که روش حساب کنم .
- میترسی من هم مثل علی خودکشی کنم؟
گیسو سکوت کرد و لبه تخت نشست
- حق داری نگران باشی .آخه عشق و عاشقی های خونواده ما از شور به دره
- گیتی به فرهان جواب مثبت بده .بخدا برات مناسبتره. من که ندیدمش ولی می دونم سلیقه ت خوبه
- اگه منصور نبود شاید ، ولی حالا نه . تو باشی منصور رو رها میکنی؟
- اگه دوستم نداشته باشه، آره
- خودت می بینی که چقدر دوستم داره. ولی باید بفمم چه جوری
- پس زودتر ، زودتر. مرگ یه بار، شیونم یه بار. کارو یکسره کن
- خیلی خب ، تو غصه نخور. من یه کاری میکنم .چقدر بد شد روبالش و عکسش رو دید گیسو
- من که مردم از خجالت .اینم از حماقتهای تو!
- ولی باور کرد مثل برادر دوستش دارم
- پس باید خیلی خنگ و احمق تشریف داشته باشند .چطور عکس خانم متین رو زیر بالش نذاشتی . مگه اونو جای مادر نمی دونی؟
- نمی دونم والـله ، شاید داره فیلم بازی میکنه
- اگه منصور ازدواج کنه چیکار میکنی؟
- هیچی دراز به دراز می افتم ، تو کپه کپه خاک بریز رو سرم
گیسو با نگرانی نگاهم کرد
- نه بابا شوخی کردم. مطمئن باش تا منصور زنده س خودکشی نمیکنم خیالت راحت
- یعنی اگه دور از جون منصور بمیره .مارو عزادار میکنی ؟آره؟
- آره ، منصور عشق منه
- اعتماد به نفس داشته باش دیوونه .آدم باید بیشتر از هرکس، خودش رو دوست داشته باشه نه اینکه خودش رو مریض و دیوونه مردم کنه. خدا بخیر بگذرونه .خدایا اگه عاشقی اینه نخواستیم
لبخند زدم و گفتم : تو هم که خاطرخواه نداری وروجک، حالا هم میشی منشی مخصوص جناب رئیس و مترجم و تایپیست.
روی تخت دراز کشیدم و پتو را رویم کشیدم و گفتم: من یه چرت میخوابم . تو هم هرکاری دوست داری بکن .خواستی با منصور هم میتونی صفا کنی
- خاک بر سرت کنن ! من مثل تو بی عقل نیستم .مطمئنم هیچوقت عاشق کسی نمی شم
- حالا خواهیم دید خانم عاقل با اعتماد به نفس
- مجله نداری گیتی؟
- مجله زندگیم تو کیفمه.بردار بخون
- جدی؟ پس خوندنیه !وصیتم کردی ؟ بعد کیفم را برداشت تا دفتر خاطرات را در بیاورد و بخواند
**************************
· چقدر قشنگ میزنه گیتی! آدم روحش تازه میشه .بیخود نیست شبها نمیای خونه وروجک
· چه کنیم دیگه، عاشقیم آبجی
· حالا چرا نیمه شب می زنه ، ساعت یک ونیمه
· خب آدم نیمه شبا عاشقتره، یعنی آدم تو سکوت شب بیشتر و عمیقتر میتونه به معشوقش فکر کنه
· چه جالب و رویایی . ولی خودمونیم ، خیلی هم عاشقه .آدم جالبیه .ازش خوشم میاد
· حالا کم کم به حرف و احساس من می رسی گیسو خانم. اگه عاشق شدی بدون رودربایستی اعلام کن عزیزم، من بخاطر تو خودم رو کنار می کشم
· مثل اینکه باز تب کردی!
· پس بیا بریم پاشویه م کن
· حالا لگن از کجا بیارم
· لگن نمیخوام .بیا بریم پایین پیشش ، تبم پایین میاد
گیسو زد زیر خنده و گفت: پس پاشویه منصوره
- اون همه چیز منه!
- دستت درد نکنه ، خیلی بی صفتی!
- تو هم عزیز منی! حالا میای بریم ؟
- اشکالی نداره؟
- نه مطمئنه،خیالت راحت
- باشه بریم
- ببینم ، اگه بدونی با منصور بدبخت میشی بازهم حاضری زنش بشی
- آره حاضرم چون خیلی دوستش دارم چرا بدبخت بشم؟ منصور آدم بدی نیست، من هم که حرف گوش کنم .مطمئنم منصور زن دوست و خانواده دوسته. اهل آزار و اذیت نیست
- مثلا اگه بهت بگه دوست ندارم با خواهرت بری و بیای چی؟
- دیگه چی؟ بیخود میکنه.من فقط تو دنیا تو رو دارم گیسو
- بیا از حالا دعواها شروع شد
از پله ها پایین رفتیم ووارد سالن شدیم . به گیسو علامت دادم که شلوغ نکند . چون عجیب رفته بود تو حس و مینواخت .آهسته روی مبل نشستیم .با احساس آرشه را روی سیمها حرکت می داد .وقتی تمام شد کف زدیم . ((عالی بود .فوق العاده بود .
بطرف ما برگشت و گفت: شما اینجایین شیطونا.مگه خواب ندارین؟
- مگه شما می ذارین آدم تو این خونه بخوابه .حالا اگه ناراحتین بریم
- کاش از خدا یه چیز دیگه خواسته بودم
- جدا؟ دعا می کردین ما بیاییم پایین
- بله و چه زود حاجت گرفتم
- طوی که شما تو حس رفته بودین .فکر نمیکنم به چیزی جز الناز خانم فکر میکردین
- بله، خب، من وقتی مینوازم تمام حواسم به علت نواختنمه
- پس چطور به ما فکر میکردین؟ ما ضد ونقیض فکر میکنیم یا شما ضد ونقیض صحبت می کنین؟
- شما ضد و نقیض فکر می کنین گیتی جان . حالا بهتر شدی؟
- الحمدالـله
- گیسو خانم ، شما از دست این گیتی چی میکشین ؟ دلم براتون میسوزه
- چرا نگهش داشتین مهندس؟ بیرونش کنین تا نکشین . من حاضرم بکشم
- بد نیست کمی هم ما بکشیم
- آهنگهای درخواستی هم می زنین مهندس؟
- البته! شما امر بفرمایین !
- اگه سوء تفاهم نمیشه میخواستم آهنگ دختر زیبا رو بزنین
- خیلی از خودتون متشکرین ها!
زدیم زیر خنده ، گیسو گفت: خواستیم کمی بهمون تلقین بشه ، وگرنه می دونیم زشتیم
- اختیار دارین .بنازم هنر خالق را
- ای کاش خالق مهربون یک جو شانس هم چاشنیش میکرد
- همینکه شما مردها رو خوشبخت می کنین واسه خدا کافی بوده
- شما لطف دارین .چه فایده، شما که از زن جماعت بیزارین!
- خب حالا تغییر جهت دادم
- چه جالب! به شمال؟ شرق؟جنوب؟غرب؟ کدوم جهت؟
- به شمال غربی!
گیسو نگاهم کرد و لبخند زد .منظورش را متوجه شدم .آخر شمال غربی منصور من نشسته بودم. منصور زیر چشمی نگاهی به من کرد . بعد ویولن را زیر چانه اش گذاشت و برای نواختن آماده شد . با حالتی با مزه گفت: دیگه آوازشو نمیخونم که نیاین منو ببوسین ، چون حواسم پرت میشه هم طاقت این افتخارات رو ندارم .
صدای خنده فضا را پر کرد .منصور مرا ببوس را نواخت و ما را به دنیای بوسه ها برد. وقتی تمام شد برایش دست زدیم .تشکر کرد و گفت: خب حالا آهنگ درخواستی شما چیه گیتی جان؟
- تو را دوست دارم
گیسو جابجا شد و چشم غره ای رفت .یعنی خاک بر سرت کنن .کمی اعتماد به نفس داشته باش. یکی نبود بگوید اینکه بهتر از آهنگ مرا ببوس است .منصور ابرویی بالا انداخت و سرش را بعلامت رضایت کج کرد و گفت: اتفاقا منم تصمیم داشتم همین آهنگ رو بزنم
آهنگ که تمام شد .گیسو گفت: حالا کی رو دوست داری گیتی جان. بگو ما هم بدونیم
منصور گفت: یه بنده خدا رو! زدیم زیر خنده .ادامه داد: البته یه بنده خدایی که جاش زیر بالشه و نزدیک بود خفه بشه ، من به دادش رسیدم .
باز به سرفه افتادم .به ما خنده نیامده بود. گیسو هم که دلش را گرفته بود و می خندید .منصور هم با خنده بلند شد و ویولنش را سرجایش گذاشت . برای اینکه حالش را بگیرم گفتم: ایشون رو که به چشم برادری دوست دارم مهندس، منظور گیسو چیز دیگه ای بود
در حالیکه می نشست گفت: خب اون کیه . بگو بدونیم .برادرت خوشحال میشه .
- فکر نمیکنم ، چون شما مخالف ازدواج منید
- حالا شاید تجدید نظر کردم. قبل از اینکه ازدواج کنم بهتره شما رو سر و سامون بدم.
تمام ذوق و شوقم کور شد. ای که خدا لعنتت کنه! من فقط حالت رو گرفتم ولی تو جونم رو گرفتی. منصور!
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: رمان ایرانی ، ،
برچسبها: