ولی از آن آسمان گذشته در نقطه ای پنهان و دور و غیر قابل دسترس دلم بدنبال شکلی بسیار زیبا و ماندگار از محبتی بودم که" رد " آن در وجود ربابه بوئیده می شد. یک روز زرد نارنجی طلایی پاییزی که از پنجره کلاس درس شاهد رقص و فرود برگهای درختان چنار "پارک شهر" بودم و دلتنگی شیرینی در وجودم بالا و پایین می رفت زنگ پایان درس به صدا در آمد و وقت خروج از کلاس شد
ناظم هنرستان به من گفت : یک بسته کادویی خواهرت برای تو آورده داخل دفتره بر و تحویل بگیر .
با تعجب فراوان سر از پا نشناخته رفتم و دیدم درست است اسم من روی آن بسته کادویی نوشته شده .بدون مکث باز کردمش . باورم نمی شد یک ست کامل وسایل رسمو نقشه کشی مارک "روترینگ" آلمان بود. سر تا سر دوران تحصیلم در هنرستان داشتن چنین چیزی رویایم بود تخته رسم , راپید, اتود, شابلن, خط کش تی "روترینگ". از هنرستان خارج شدم به طرف پارک شهر پا بر زمین نمی گذاشتم بروی ابرها قدم می گذاشتم . در حال و هوای "روترینگ" بودم که ربابه را چادر بسر دیدم . ربابه را با چادری خاکستری با گلهای درشت و درهم سفید و سبز مغز پسته ای و قهوه ای دیدم . سلام کردم درست مانند سلامی که به مدیر هنرستان می کردم . از سر احترام .
با صدایی به نرمی فرود برگ پاییزی به من گفت: سلام عزیزم , حالت چطوره؟ خوشت اومد ؟ پسندیدی؟
تازه فهمیدم "روترینگ" هدیه ربابه بوده که طی دو دیدار پر ماجرا او هدیه مورد علاقه من راتشخیص و آن را تهیه کرده بود. با هم بسوی "پارک شهر"قدم زنان به راه افتادیم و در میان غار غار کلاغ ها و جست خیز گربه ها با توله هایشان و پرواز دست جمعی گنجشها و زمین پوشیده از برگ پاییزی گفتیم وگفتیم و گفتیم . از گذشته خودش گفت از این که دختری از عشایر بوده و وقتی به تنهایی مشغول چرای گله گوسفندان خانوده اش بوده مورد تجاوز یک افسر ژاندارملی قرار گرفته و از ترس مجازات و نکوهش خانواده فرار کرده وتوسط یک راننده بعد از تجاوز به تهران آورده شده وسر از قلعه شهر نو در آورده.
گفتم: نمی خواهی از این وضع خود را نجات بدهی ؟
گفت : کدام وضع
گفتم : این کاری که داری . بودن تو قلعه شهر نو؟
گفت : من راضی هستم بهیچوجه از وضعیت خودم ناراحت نیستم. عزیزم مهم نیست آدم کجا باشه و چکاره باشه و چه کسی باشه . مهم این است که هر چی و هر کجایی که هستی همه را از خیر و محبت خودت سیراب کنی .درست مثل یک درخت . در هر کجایی زیبا و مفید و زندگی بخش است . فرقی نمی کند در جنگل ,بیابان ,باغ ,صحرا یاهر کجا دیگرباشه حتی یک تک درخت در کویر . مهم اینکه درخته با همه خوبی های خودش . این مردان و جوانانی که در آغوش من آرام می گیرند چهره ای متفاوت با چهره ظاهری خود دارند. وقتی از بالا بروی من خم می شوند و چشم تو چشم ملتهب وپلکهای ورم کرده و نیاز مند و ملتمص آنها می دوزم با همه بدکارگی خود آرزوی آرامش و رهایی از هر ناپاکی را برای آنها دارم هر آنچه در وجودم است مانند یک گلو برف متراکم می کنم و در تنور سوزان دل آنها پرتاب می کنم . این قوم درست مانند یک کودک محتاج محبت هستنند و معصومانه التماس مهر و مهربانی از من دارند .عزیزم می دانی "همه مردان برای همه زنان بچه غول پر زور هستنند" وقتی من با تقدیم جسم خویش چنین آسایشی می توانم به آنها بدهم چرا دریغ کنم .جاری کردن مهربانی و محبت در هر شکلش زیباست و موجه .
من مجزوب حرفهای دلنشین ربابه شده بودم باورم نمی شد چنین افکار و احساسی مربوط به چنین فردی باشد .
و در پایان گفتگوی و دیدار مان ربابه گفت که چند وقت پیش با پیر مرد تنهای یهودی به نام دکتر "هارون ناتانیل "که دکتر دارو ساز است و در خیابان هدایت منزل و یک داروخانه دارد دوست شده . دکتر ناتانیل کلید خانه اش را به او داده و از او خواسته هر از چند گاه و هر وقت دلش خواست به آنجا برود تا دکتر پیر و سالخورده را از تنهای بیرون آورد . ربابه از من خواست دیگر به " شهر نو " نه روم و هر وقت خواستم به خانه " دکتر ناتانیل " سری بزنم تا ربابه را ببینم .
ادامه دارد
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: رمان ایرانی ، ،
برچسبها: