درست مانند مسافران کشتی نوح از همه جوندگان و درندگان و خزندگان و.... همه باهم سوار برکشتی فرسوده و کوچک برای 160 نفر شدیم به دستور ناخدای سیه چرده و نحیف و لاغر اندام اندونزیایی دل به دریای جاوه و سپس اقیانوس هند دادیم. همه مسافران درهم و کنار هم در روی عرشه و محفظه بار و راهرو ها در کنار یکدیگر و وسایل و آذوقه خودشان آرام گرفته بودن. انسانهایی که از ریشه خود بریده بودن . مانند ساقه گلی که از تنه جدایش می کنی و در آب می گذاریش تا خود ریشه دهد . دو برادر عراقی که سالها قبل در حزب بعث بودن حالا از کشورشان فراری . چند افغانی که از شهر هرات آمدنند از گرسنگی و بی پناهی. هشت جوان پاکستانی و تنها ایرانیان بودن که مردان به همراه زنان و کودکانشان دست به چنین سفر نامعلومی زده بودن . ذهن من درگیر این بود که چه انگیزه ای در ایران وجود دارد که موتور محرک چنین کاریست . بودن فریده و دو فرزندش مهدیه و مهدی نقطه قوتی بود برای من. چنین شجاعتی از جانب یک مادر تنها اجازه ورود ترس را به حریم من را از بین برده بود . بعد گذشت 12 ساعت به منطقه ای رسیدیم جزء آب و کرانه بی انتهای اقیانوس هیچ چیز قابل رویت نبود. آسمان آبی بود و لی اقیانوس آبی نبود بر خلاف تصور تمامی عمرم اقیانوس سورمه ای رنگ مایل به سیاه بود رنگی که وحشت را تا عمیق ترین مکان ذهن نفوذ می داد . یکی از" جاشو های" کشتی دلیل سیاهی رنگ آب را عمق زیاد می دانست او می گفت اینجا جزوء عمیق ترین نقاط اقیانوس هند است و کشتی تا وقتی در بندر است متعلق به آدمیان است و وقتی بدینجا می رسد مال خداست . از لبه کشتی پایین را نگاه می کردم و وحشت را به درونم راه می دام به حدی که دست و پایم بی حس و کرخت می شد تو گویی با ترس "خود ارضاعی" میکنم . همیشه اندازه تمامی ماهیان را اندازه ماهی سفید شب عید نوروز می دانستم و متصور نبودم ماهی از آن بزرگتر هم باشد و اگر بود در صفحه تلویزیون بود اما حال ماهیانی از کنار ما گذر می کردن به اندازه یک کامیون . و آنجاست که مرز دانستن و باور داشتن از هم تفکیک می شود .در هوشیاری خود را داخل کابوسی انداختم که رهایی از آن برایم مهال است. مفهوم عمق برایم معادل ترس شده بود عمق ده متری ,صدمتری , پانصد متری ,هزار متری, چهار هزار متری,...... یعنی رابطه ای مستقیم بین عمق و ترس
صدای مادری که بعد جدایی از همسرش به امید زند گی بهتر دست دختر 13 ساله و پسر 9 ساله اش را گرفته سینه به سینه این دنیای بی رحم گذاشته و جلو می رود .
ادامه دارد
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: رمان ایرانی ، ،
برچسبها: