|
پدر و مادر او در پاسخ گفتند: «ما با كمال ميل مشتاقيم كه او را ببينيم.» پسر ادامه داد: «ولي موضوعي است كه بايد در مورد او بدانيد، او در جنگ به شدت آسيب ديده و در برخورد با مين يك دست و يك پاي خود را از دست داده است و جايي براي رفتن ندارد و من مي خواهم كه اجازه دهيد او با ما زندگي كند.» پدرش گفت: «پسر عزيزم، متاسفيم كه اين مشكل براي دوست تو به وجود آمده است. ما كمك مي كنيم تا او جايي براي زندگي در شهر پيدا كند.» پسر گفت: «نه، من مي خواهم او در منزل ما زندگي كند.» آنها در جواب گفتند: «نه، فردي با اين شرايط موجب دردسر ما خواهد بود. ما فقط مسؤول زندگي خودمان هستيم و اجازه نمي دهيم او آرامش زندگي ما را بر هم بزند. بهتر است به خانه بازگردي و او را فراموش كني.» در اين هنگام پسر با ناراحتي تلفن را قطع كرد و پدر و مادر او ديگر چيزي نشنيدند. چند روز بعد پليس به خانواده پسر اطلاع داد كه فرزندشان در سانحه سقوط از يك ساختمان بلند جان باخته و آنها مشكوك به خودكشي هستند. پدر و مادر او آشفته و سراسيمه ببراي شناسايي جسد پسرشان به پزشكي قانوني مراجعه كردند. با ديدن جسد، قلب پدر و مادر از حركت ايستاد. پسر آنها يك دست و يك پا داشت!! |
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: کتاب قصه ، ،
برچسبها: